در آستانه تولد منجی عالم بشریت ، قطب عالم امکان حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه به یاد جشن های ساده و بی ریای مرحوم اسماعیل تفرشی افتادم.
خانه کوچکی در کوچه دردار داشتند که موتور سه چرخ آقا اسماعیل اگر روی پل مقابل منزلشان بود ، متوجه می شدیم که اسماعیل منزل است.
یکی از پاتوق های بچه های پایگاه همین جا بود ، بچه ها کم کم می آمدند و روی موتور می نشستند تا بقیه از راه برسند و تصمیم به کاری گرفته شود.
مقداری از دیوار روبرو را کچ کاری کرده بودند و در مورد امام زمان مطلب نوشته بودند و چراغانی هم اطراف آن و وسط کوچه می نمودند.خدا بیامرزد پدرش را ، آن موقع زنده بود.خدا به مادرش سلامتی مرحمت نماید ، او که فرزند دیگرش آقا علیرضا(محمد حسن) از جانبازان سرافراز می باشد ،از مریضی پوکی استخوان رنج می برد ، یادم رفت بگویم : مشوق اصلی جشن آنها مادرشان بود ، ولی کارها را آقا اسماعیل انجام می داد. او در بسیاری از کارها پیشقدم بود و کارش چشمگیر بود که دو نمونه آنرا در این قسمت نام می برم و انشا الله بعدا تعریف می نمایم ،
1- جمع آوری اجناس و آماده سازی آنها و ارسال به جبهه
2- پیگیری برگزاری مراسمات شهدای پایگاه
از خداوند مسئلت می نمایم او را با شهدای پایگاه محشور و قرین فرماید، خیلی علاقه داشتم عکس آقا اسماعیل در جشن نیمه شعبان را تقدیم می کردم که پیدا نکردم ، بچه های پایگاه اگر این عکس را دارند ، حتما خبر دهند.
مطلبی را هم از باب مزاح عرض نمایم ، پیر زنی در نزدیکی مسجد زندگی می کرد که ساده دل و خوش صحبت و خوش برخورد بود ، خدا رحمتش کند ، به اعتبار پسرش که حسن بود ، به او می گفتند :«ننه حسن» و به پسرش حسن نمی گفتند ، می گفتند:پسر ننه حسن.
ننه حسن گاهی اوقات می آمد و روی موتور آقا اسماعیل می نشست ، سر به سر آقا اسماعیل می گذاشتیم و به او می گفتیم انشاالله مبارکه ، به پای هم پیر بشید.
آقا اسماعیل در سال دوم راهنمایی مریض شده بود و دیگر نتوانسته بود به مدرسه برود ، بیماری اذیتش می کرد ولی روحیه ای عالی داشت ، حتی یک بار نشنیدیم که گلایه کند ، صبور بود ، خوش اخلاق بود ، با انگیزه بود و خلاصه جوانی پاک و بی آلایش بود و از اینکه نمی توانست به جبهه برود و رفقایش می رفتند ، چقدر غصه می خورد.
برای شادی روحش صلوات و فاتحه ای هدیه فرماید.